کار درمانی ٩

ساخت وبلاگ

امرور اول واکر رو از سمت چرخ ش گذاشت جلوی من

و به من گفت بلند شو، بابام و خودش من رو از پشت گرفتند

دید که نتونستم گفت ویلچر رو بیارید، ویلچر رو آوردند کفت دسته هاش رو بگیر، به بابام گفت برو بشین و خودش تنها پشتم رو گرفت

بعد که به سختی تونستم بلند بشم گفت باید دستت لا بخوره

و پاهات باید صاف باشه

بعد گفت بیا پایین، داشتم میومدم پایین گفت برو بالا،

ولی من اومده بودم پایین، پشتم رو کشید برد بالا

بالا نشستم گفت این جوری، دوباره گفت بیا پایین، تا وسط اومدم پایین گفت برو بالا، با کمک دستام رفتم بالا،٠گفت باید با ژور پات بری بالا

بعد کفت بیا روی زمین، بعد گفت چهار زانو بشو بیا سمت من رفتم گفت حالا عقبی برو، بعد که چند بار رفتم، گفت دو زانو بشین، نشستم گفت بیا جلو برو عقب به سمت چپ بشین، بعد بیا جلو و به سمت راست بشین

یه جمله حرف حساب...
ما را در سایت یه جمله حرف حساب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mha7274o بازدید : 73 تاريخ : چهارشنبه 12 بهمن 1401 ساعت: 17:33